صبر در مثنوی معنوی مولانا (دفتر اول، دوم و سوم) ارائه شده در نخستین همایش ملی اخلاق و عرفان در ادب ف

صبر در مثنوی معنوی مولانا (دفتر اول، دوم و سوم) ارائه شده در نخستین همایش ملی اخلاق و عرفان در ادب فارسی (1397)

دکتراحمدرضا نظری چروده

صبر مقام پنجم از مقامات عرفانی است، پیوسته نیک فرجام است و گنج و ظفر به بار می آورد. درواقع، صبر کردن بر سختی ها، اگرچه جنبه ی مادی و نفسانی زندگی را نابود می کند، اما انسان با آن به معنویت و حقیقت دست می یازد. خداوند در آیات متعددی از قرآن کریم، درباره ی این مقام سخن گفته، بندگان مومن خویش را به داشتن صبر دعوت نموده است. در احادیث نبویص و ایمه ی اطهارع نیز صبر، کلید گشایش کارها دانسته شده است. درمقاله ی حاضر، اهمیت و نقش صبر در سلوک عرفانی از دیدگاه مولانا در سه دفتر نخست مثنوی، مورد بررسی قرار گرفته است. نتایج به دست آمده نشان می دهد که به زعم مولانا، صبر عبارت است از رنج ناپایدار و خلاف نفسی که منتهی به خوشی های جاودان و لذت های شگرف می شود.

کلیدواژه ها:

مقامات عرفانی ، صبر ، مولانا ، مثنوی

نویسندگان

احمدرضا نظری چروده

استادیاردانشگاه

معصومه نظری چروده

استادیاردانشگاه آزاد آستارا

توکل در مثنوی معنوی دفتر چهارم و پنجم و ششم    نخستین همایش ملی علوم اسلامی حقوق و مدیریت

توکل در مثنوی معنوی دفتر چهارم و پنجم و ششم.دکتراحمدرضانظری چروده

چکیده مقاله:

توکل در اصطلاح صوفیان ، عبارت از واگذاردن امور است به خداوند و تکیه کردن بر او و آرام گرفتن دل بر او در همه حال آن سان که جنید گفت : توکل ، اعتماد دل است بر خدای توانا در همه احوال. نظر کلی مولانا در باب توکل ایناست که سعی بنده چون در طول مشیت الهی است، معارض با توکل نیست. همچنین از منظر مولانا تکیه بر عقل به تنهایی کارساز » زیرکی بفروش و حیرانی بجز « در مصراع » زیرکی « جزئی و تدبیر ناقص انسان که با تعبیری چوننیست. بدین جهت لزوم بر توکل را ضرورت می داند. به زعم مولانا، عاقبت انسانها معلوم نیست. این که بالاخره چهکسی مورد عنایت حق قرار میگیرد؟ پس انسان تا جایی که میتواند، باید جهد و کوشش کند اما این کار و تلاشش رابا اتکاء به حق انجام بدهد؛ یعنی همان توکل و اعتمادی که با همهی اعتبارش از بنده سلب مسئولیت نمیکند

کلیدواژه ها:

توکل ، مولانا ، مثنوی معنوی ، جهد و تلاش

نویسندگان

دکتراحمدرضا نظری چروده

استادیار دانشگاه سال انتشار: 1395

ناهیده میزان گیر

دانش آموخته کارشناسی ارشدزبان وادبیات فارسی

شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد ....دکترمهدی حمیدی شیرازی

شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد           فریبنده    زاد  و   فریبا   بمیرد

شب مرگ تنها نشیند به موجی             رود گوشه ای دور و تنها بمیرد 

درآن گوشه چندان غزل خواند آن شب       که خود درمیان غزلها بمیرد 

گروهی بر آنند کاین مرغ زیبا                   کجا عاشقی کرد آنجا بمیرد 

شب مرگ ازبیم آنجا شتابد                      که از مرگ غافل شود تا بمیرد

من این نکته گیرم که باورنکردم                ندیدم که قویی به صحرا بمیرد

چوروزی زآغوش دریا برآمد                        شبی هم درآغوش دریا بمیرد 

تودریای من بودی آغوش واکن                   که می خواهد این قوی زیبا بمیرد

هرروزیک غزل ناب ازسعدی شیرین سخن شیراز

غزل ۳۲

 
سعدی
 

معلمت همه شوخی و دلبری آموخت

جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت

غلام آن لب ضحاک و چشم فتانم

که کید سحر به ضحاک و سامری آموخت

تو بت چرا به معلم روی که بتگر چین

به چین زلف تو آید به بتگری آموخت

هزار بلبل دستان سرای عاشق را

بباید از تو سخن گفتن دری آموخت

برفت رونق بازار آفتاب و قمر

از آن که ره به دکان تو مشتری آموخت

همه قبیله من عالمان دین بودند

مرا معلم عشق تو شاعری آموخت

مرا به شاعری آموخت روزگار آن گه

که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت

مگر دهان تو آموخت تنگی از دل من

وجود من ز میان تو لاغری آموخت

بلای عشق تو بنیاد زهد و بیخ ورع

چنان بکند که صوفی قلندری آموخت

دگر نه عزم سیاحت کند نه یاد وطن

کسی که بر سر کویت مجاوری آموخت

من آدمی به چنین شکل و قد و خوی و روش

ندیده‌ام مگر این شیوه از پری آموخت

به خون خلق فروبرده پنجه کاین حناست

ندانمش که به قتل که شاطری آموخت

چنین بگریم از این پس که مرد بتواند

در آب دیده سعدی شناوری آموخت

 
 

با دو بار کلیک بر روی هر واژه می‌توانید معنای آن را در لغت‌نامهٔ دهخدا جستجو کنید.

شماره‌گذاری ابیات | وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف) | شعرهای مشابه (وزن و قافیه) | منبع اولیه: ویکی‌درج | ارسال به فیس‌بوک

این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟

برای معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است اینجا کلیک کنید.

حاشیه‌ها

تا به حال ۱۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. برای نوشتن حاشیه اینجا کلیک کنید.

حامد.خ نوشته:

مصرع دوم بیت دوم باید اصلاح شود به: که کید و سحر…

علی ه نوشته:

نکته اول: ” که کید و سحر” صحیح تر به نظر می رسه و لف و نشرش هم کامله
لب ضحاک, کید , به ضحاک آموخت
چشم فتان , سحر , به سامری
نکته دوم: بیت آخر: ” چنان ” بگریم , صحیح تر است

تدین نوشته:

دوستان به یاد داشته باشند که در بیت دوم مصرع اول . ضحاک به معنی خندان است ولی در مصرع دوم ضحاک به معنی همان پادشه ستمگر معروف به ضحاک ماردوش است. که داستان آن و مبارزه کاوه آهنگر با او در شاهنامه حکیم فردوسی مذکور است.

میثاق نوشته:

توی کلیات سعدی جمع آوری آقای عباس اقبال آشتیانی به جای بیت آخر این بیت آمده : بر آب دیده سعدی گرت گذر افتد تو را نخست بباید شناوری آموخت

امین کیخا نوشته:

مری که اندام رساندن خوراک به معده است به انگلیسی esophageاست و فارسی ان فاژ است و معنی ان خوردن مثلا بفاژد یعنی بخورد به پهلوی

دکتر ترابی نوشته:

طالع اگر مدد کند….این غزل را به آواز ایرج بشنوید.

داراب نوشته:

معلمت همه شوخی و دلبری آموخت
به دوستیت وصیت نکرد و دلداری

http://ganjoor.net/saadi/divan/ghazals/sh562

شایق نوشته:

با سلام برای دانستن معنی واقعی این غزل باید به یک نکته عمیق عرفانی توجه کرد و ان اینکه عرقا وقتی به درجه کمال می رسند در می یابند که همه کاره عالم اوست وهیچ کاری بدون اراده او در دنیای خلقت انجام نمی شود و در واقع در ان مقام عرفا هیچگونه اختیاری در خود نمی بینند وبه معنای ( مالک یوم الدین ) ویا ( الملک یومیذ للله الواحد القهار ) می رسند در ان مقام در می یابند که شیطان و ابولهب و شمر نیز نقشهایی را بازی میکنند که خداوند به انها داده است و تمام عرفا هر کدام بنحوی و با زبانی خاص گاهی خیلی روشن (حافظ به خود نبوشید این خرقه می الود ای شیخ باک دامن معذور دار ما را ) (برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر که جز این تحفه ندادند به ما روز الست و یا در بس برده طوطی صفتم داشته اند ) وگاهی مثل همین غزل در لفافه گفته اند و لذا سعدی در این غزل میگوید جفا و ناز وعتاب و ستمگری و کید و سحر و بت گری و رونق افتاب و قمر وشعر و شاعری و قلندری و چالاکی ( شاطری ) در قتل همه را تو اموخته ای (علم الادم الاسما کلها همه اسمها را به ادم اموخت )

7 نوشته:

به نظرم همه این غزل را سعدی در بزرگی خود و شناوری سخن خود سروده
هزار بلبل دستان سرای عاشق را

بباید از تو سخن گفتن دری آموخت

برفت رونق بازار آفتاب و قمر

از آن که ره به دکان تو مشتری آموخت

همه قبیله من عالمان دین بودند

مرا معلم عشق تو شاعری آموخت

شایق نوشته:

با سلام عرفا خودی ندارند که بخواهند خود ستایی کنند اصل عرفان حرکت از خود و دور شدن از خود و به او رسیدن است

حمیدرضا نوشته:

این غزل در نسخه‌های مختلف ابیاتی کم و زیاد دارد و اختلاف در روایت آن زیاد است. غیر از «واو» اضافه بین کید و سحر در بیت دوم که در نقلهای دیگر (و پاورقی تصحیح فروغی) هست این بیتهای اضافه را من در چاپ گزیدهٔ غزلهای سعدی به انتخاب دکتر غلامحسین یوسفی و دکتر محمدجعفر یاحقی می‌بینم:
بین بیت ۲ و ۳ نقل گنجور (تصحیح فروغی) این بیت اضافه هست:
«معلم این همه دلبندی از کجا داند؟
مگر به جای دگر رفت و ساحری آموخت»
و البته بیت ۷ این نسخه و چند بیت دیگر را آن نسخه ندارد و ترتیب ابیات مشترک همخوان نیست.
مقطع غزل در این نسخه (و پاورقی نسخه فروغی) این گونه است:
«بر آب دیدهٔ سعدی گرت گذار افتد
تو را نخست بباید شناوری آموخت»
در گزیدهٔ غزلیات سعدی به انتخاب و شرح دکتر حسن انوری مصرع دوم بیت ۵ نسخه گنجور این گونه آمده:
«ز بس که ره به دکان تو مشتری آموخت»
و ترتیب ابیات ناهمخوانی بیشتری دارد.
در تصحیح فروغی در بیت ۱۲ بدلهای «از که خودسری» و «از که شاطری» هم نقل شده و اشاره شده که در بیشتر نسخه‌ها این بیت نیست. حتی در این نسخه اشاره شده که بیت سوم (تو بت چرا …) هم در بیشتر نسخه‌ها نیست.

مهدی نوشته:

با سلام و احترام
بیت اول و بیت پنج و شش رو استاد ایرج خواجه امیری در بیات تهران خیلی زیبا و عالی خونده …. حتما گوش بدین و حالشو ببرین ….. زنده باد استاد ایرج
روح سعدی بزرگ شاد …..

سارا نوشته:

چقدر زیبا فرموده
تو بت چرا به معلم روی که بتگر چین
به چین زلف تو آید به بتگری آموخت

استاد سخن حضرت سعدی

هرروزیک غزل ناب ازسعدی شیرین سخن شیرازغزل78

غزل ۷۸

 
سعدی
 

امشب به راستی شب ما روز روشن است

عید وصال دوست علی رغم دشمن است

باد بهشت می‌گذرد یا نسیم باغ

یا نکهت دهان تو یا بوی لادن است

هرگز نباشد از تن و جانت عزیزتر

چشمم که در سرست و روانم که در تن است

گردن نهم به خدمت و گوشت کنم به قول

تا خاطرم معلق آن گوش و گردن است

ای پادشاه سایه ز درویش وامگیر

ناچار خوشه چین بود آن جا که خرمن است

دور از تو در جهان فراخم مجال نیست

عالم به چشم تنگ دلان چشم سوزن است

عاشق گریختن نتواند که دست شوق

هر جا که می‌رود متعلق به دامن است

شیرین به در نمی‌رود از خانه بی رقیب

داند شکر که دفع مگس بادبیزن است

جور رقیب و سرزنش اهل روزگار

با من همان حکایت گاو دهلزن است

بازان شاه را حسد آید بدین شکار

کان شاهباز را دل سعدی نشیمن است

قلب رقیق چند بپوشد حدیث عشق

هرچ آن به آبگینه بپوشی مبین است

 
 

با دو بار کلیک بر روی هر واژه می‌توانید معنای آن را در لغت‌نامهٔ دهخدا جستجو کنید.

شماره‌گذاری ابیات | وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف) | شعرهای مشابه (وزن و قافیه) | منبع اولیه:ویکی‌درج | ارسال به فیس‌بوک

این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟

گلهای رنگارنگ » شمارهٔ ۵۳۶ » (اصفهان) (۰۸:۳۱ - ۱۶:۱۲) نوازندگان: عبادی، احمد (‎سه‌تار) خواننده آواز: قوامی (فاخته‌ای)، حسین سراینده شعر آواز: سعدی شیرازی (ترکیب بند) مطلع شعر آواز: در بهشت گشودند بر جهان ناگه

برای معرفی آهنگهای دیگری که در متن آنها از این شعر استفاده شده است اینجا کلیک کنید.

حاشیه‌ها

تا به حال ۸۸ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. برای نوشتن حاشیه اینجا کلیک کنید.

منصوری نوشته:

توضیح مصرع دوم بیت نهم:
“دهل:طبل بزرگ ونقاره و تبیره- در نسخه بدل «گاو و دهل زن» به جای «گاو دهل زن» آمده که بر متن ترجیح دارد.
معنی بیت: ستم مراقبان و نگهبانان کوی یار و طعنه آنان بر من داستان گاوی است که دهلنواز بر پشت او طبل می کوبد و گاو را از بانگ دهل بیم و نگرانی نباشد.”(دیوان غزلیات،شرح خطیب رهبر،ص۱۲۳ )
گاو دهلزن کنایه است از افراد نا آگاه و بی خیال نسبت به اوضاع و احوال جامعه .

محسن اصلانی نوشته:

در مصرع دوم غزل “بوی بهشت” اگر بجای “بادبهشت” بیاید با واژه های بیت “بوی لادن” و “نکهت دهان” تناسب بیشتری ایجاد میکند

رضا سعدی نوشته:

در پاسخ دوست عزیز،جناب اصلانی: در تناسب با «نسیم» کلمه «باد» صحیح به نظر می رسد؛
در بیت ۸ و ۹ هم مقصود از رقیب، مراقب است نه چیزی که امروزه رقیب عشقی نام دارد.

شمس الحق نوشته:

جناب اصلانی سلام
این چندمین مرتبت است که این سخن با دوستان میرانم که اینکه شما نظرتان را درتعویض وتصحیح شعر او بیان میدارید لقبش استاد سخن است واین لقب ازحافظ دارد . اگرنسخه ای در دست دارید که چنانکه شما میفرمایید نبشته باشد بسم الله ورنه سکوت در نظر اهل فن جایزتر است . ارادتمند شما با پوزش ازتندی لحنم که بخاطر تکرار این مطلب بدوستان محترمی چون حضرتعالی حادث شده است .

شمس الحق نوشته:

جناب رضا سعدی
درود بر نازک بینی و نکته سنجی شما

رضا سعدی نوشته:

درود بر شما شمس گرامی

شمس الحق نوشته:

درود بر شما سعدی جانم کجا بودی .

وشایق نوشته:

با سلام ( امشب به راستی شب ما روز روشن است …. عید وصال دوست علیرغم دشمن است ) دشمن عرفا کیست ؟ عرفا همه مخلوقات خداوند را دوست دارند ( به جهان خرم از انم که جهان خرم از اوست …… عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست ) گویند خداوند به موسی فرمود بدترین مخلوق مرا نزد من بیاور موسی ابتدا بین ادمیان سیر کرد و نتوانست بدترین را انتخاب نماید هر کس را که دید گفت شاید کاری شایسته انجام داده باشد که از چشم من مخفی مانده است و بنابراین نمی تواند بدترین باشد مخلوقات دیگر را نیز مشاهده کرد عاقبت سگ مفلوکی را افسر انداخت و به سوی کوه طور روان شد در بین راه با خود فکر کرد برای چه این سگ بدترین باشد این سگ که کار بدی نکرده و انرا رها کرد و به تنهایی به طور رفت خدا به او گفت اگر چیزی اورده بودی از مقامت خلع می شدی بنابراین نزد عرفا دشمنی غیر از نفس خود انسان نیست و اگر کسی بتواند این دشمن را از سر راه بر دارد به وصال دوست میرسد بس باید رستم وار با دیو سفید که همانا نفس ماست جنگید و خوان هفتم را بشت سر گداشت ہ ان شب قدری که گویند اهل خلوت امشبست ….. یا رب این تاثیر دولت در کدامین کوکب است )

ناشناس ناشناس نوشته:

جناب شایق،
در نبرد با نفس و خود خواهی و وسوسه نفس این غول بیابانی مردم افکن، تردیدی نیست
اما این دوست که از وصال او سخن میرانید از چه رو جز با موسی با دیگر کسان بی میانجی سخن نگفته و نمی گوید، دل بر کند زبانی او میسوزانده است؟

وشایق نوشته:

با سلام و سلام ویژه خدمت دوست عزیز جناب ناشناس ناشناس ای کاش شما ناشناسان عزیز اسمی برای خود بر می گز یدید تا لازم نباشد بسوند اضافه نمایید هر چند اسم مهم نیست بلکه فرمایشات این عزیزان مهم است اما در رابطه با سوال جنابعالی دو مطلب عرض می کنم اول اینکه یک قانون نا نوشته در سراسر جهان وجود دارد و ان اینکه وقتی شخصی می خواهد با مقامی صحبت نماید ان مقام است که وقت و مکان و مدت ملاقات را تعیین میکند نه ان شخص و تا به حال نشنیدم که کسی به این قانون اعتراض کرده باشد و قابل اعتراض هم نیست چرا که امکان اجرایی ندارد بنابراین خدا که بالاتر از او مقامی نیست لابد از ان قانون استفاده میکندو در ضمن خدا بی واسطه بی واسطه هم با موسی صحبت نکرد بلکه به واسطه درخت با او صحبت نمود چون مواجهه مستقیم بینهایت با محدود غیر ممکن است و در همان ملاقات اول خداوند لکنت زبان موسی را بر طرف نمود و اما مطلب دوم اینکه سوال شما مبنایی است بدین معنی که اگر خدا را قبول کنیم و او را ساری و جاری در عالم بدانیم سوال مورد ندارد چرا که حاکم اوست و هر چه کند نیکوست و اما اگر قبول نداشته باشیم هم مبارزه با نفس بی مورد است چون وقتی خدایی نباشد هر چه کنیم جایز است بلکه باید بیشترین استفاده را از این دنیا ببریم چون با مرگ همه چیز تمام میشود نه روحی وجود دارد و نه دنیایی دیگر و در این صورت نه موسی ای و بنابراین باز سوال بی مورد است

ناشناس ناشناس نوشته:

جناب شایق ( وشایق؟)،
فرمایش سرکار در باره باور به ذات باریتعالی جای گفتگو ندارد. از او هر چه سر زند نیکو است. مگر ترجیح جناب موسا بر دیگر فرستادگان و پیروان او بر دیگر آفریدگان که به گمانم تبعیض نژادی و دینی است ، او میبایست از عواقب این بیداد آگاه بوده باشد، من یکی با و بی نام زیر بار این بی عدالتی نخواهم رفت.

شایق نوشته:

با سلام و سلام خدمت دوست عزیز نمی دانم این واو از کجا امده متشکر از شما اما قبول یا عدم قبول شما برای او مشکلی نیست او با ایجاد مرگ ما را در احاطه خود دارد چه بخواهیم چه نخواهیم با امدن مرگ با واقعیاتی روبرو میشویم که دانستن انها جز حسرت چیزی نمی افزاید و گریزی هم از مرگ نبست و از حیطه ان نمی توانیم فرار کنیم مگر با طریقتی که عرفا و صوفیان معرفی کرده اند با اغوش باز به استقبال ان برویم که البته هر کسی این مسیر را قبول نخواهد کرد تا مشیت الهی بر چه قرار بگیرد

 
ادامه نوشته

هرروزیک غزل ناب ازسعدی شیرین سخن  غزل ۴۰۲   سعدی

غزل ۴۰۲

 
سعدی
 

من بی‌مایه که باشم که خریدار تو باشم

حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم

تو مگر سایه لطفی به سر وقت من آری

که من آن مایه ندارم که به مقدار تو باشم

خویشتن بر تو نبندم که من از خود نپسندم

که تو هرگز گل من باشی و من خار تو باشم

هرگز اندیشه نکردم که کمندت به من افتد

که من آن وقع ندارم که گرفتار تو باشم

هرگز اندر همه عالم نشناسم غم و شادی

مگر آن وقت که شادی خور و غمخوار تو باشم

گذر از دست رقیبان نتوان کرد به کویت

مگر آن وقت که در سایه زنهار تو باشم

گر خداوند تعالی به گناهیت بگیرد

گو بیامرز که من حامل اوزار تو باشم

مردمان عاشق گفتار من ای قبله خوبان

چون نباشند که من عاشق دیدار تو باشم

من چه شایسته آنم که تو را خوانم و دانم

مگرم هم تو ببخشی که سزاوار تو باشم

گر چه دانم که به وصلت نرسم بازنگردم

تا در این راه بمیرم که طلبکار تو باشم

نه در این عالم دنیا که در آن عالم عقبی

همچنان بر سر آنم که وفادار تو باشم

خاک بادا تن سعدی اگرش تو نپسندی

که نشاید که تو فخر من و من عار تو باشم

 
 

با دو بار کلیک بر روی هر واژه می‌توانید معنای آن را در لغت‌نامهٔ دهخدا جستجو کنید.

شماره‌گذاری ابیات | وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن (رمل مثمن مخبون) | شعرهای مشابه (وزن و قافیه) | منبع اولیه: ویکی‌درج | ارسال به فیس‌بوک

این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟

علیرضا افتخاری » کاروان » آواز اصفهان

سیامک شجریان » کرشمه نرگس » ساز و آواز شور

برای معرفی آهنگهای دیگری که در متن آنها از این شعر استفاده شده است اینجا کلیک کنید.

حاشیه‌ها

تا به حال ۲۰ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. برای نوشتن حاشیه اینجا کلیک کنید.

امیر نوشته:

بیت هفتم به این صورت صحیح تر است :
گر خداوند تعالی به گناهیم بگیرد
گو بیامرز که من حامل اوزار تو باشم

حمیدرضا نوشته:

@امیر:
چرا؟ با توجه به معنی یا با استناد به نسخه؟ اگر با توجه به معنی اینطوری فکر می‏کنید معنیی رو که برداشت کردید بنویسید.

آرش نوشته:

بیت آخر رو من جایی به این شکل زیر هم دیدم. اما نمی‌دونم از چه نسخه‌ایه :

سعدی آن به که نباشد اگر او را نپسندی
که نشاید که تو فخر من و من عار تو باشم

مهران نوشته:

با توجه به وزن عروضی شعر
من فکر میکنم که بیت آخر به همان صورتی است که آرش جان در بالا گفتند

حمیدرضا نوشته:

@مهران:
بیت آخر به صورت حاضر مشکلی از لحاظ وزنی ندارد. نقل آرش خان بدل نسخه‌های دیگر است و از آنجا که نقل حاضر گویا از تصحیح مرحوم فروغی است برای جلوگیری از تداخل نسخه‌ها به آن وفادار ماندیم و نقل آرش خان را در همان حاشیه گذاشتیم و به متن منتقل نکردیم.

مهران نوشته:

@حمیدرضا:
بله اگر از اختیارات شاعری صحبت میکنید بیت آخر مشکلی ندارد
ولی بیتی که آرش خان نوشتند از اختیارات شاعری هم استفاده نکرده.
به هر حال چه این چه آن جفتش زیباست.

ناشناس نوشته:

خاک بادا تن سعدی که تو او را نپسندی … فکر میکنم بیت اخر به این صورت درست باشد.

محسن نوشته:

با سلام و احترام به نظر تمام عزیزان
مصراع اول بیت آخر به صورت:
خاک بادا تن سعدی اگرش می نپسندی …. به نظر صحیح تر می آید. که می نپسندی به معنای نمی پسندی است که به خاطر وزن شعری جابجا شده است. اگر در اشعاد سعدی مطالعه اجمالی داشته باشید متوجه می شوید جابجا کردن ضمیرها معمول در شعر شیخ اجل است. لذا به نظر می رسد به جای عوض کردن مصراع اول به نوشته آقای حمیدرضا بهتر است اینگونه این بیت خوانده شود علاوه براینکه مشکل سکت در خواندن سایر پیشنهادات را نیز ندارد.

محسن نوشته:

ببخشید منظورم اپیشنهاد آقای ارش بود

حسین کازرونی نوشته:

سلام

خدا بیامرزد “سید جواد ذاکر ” را که چند بیت اول این شعر را در اول مراسم روضه های خود می خواند
اما دقیق یادم نیست که در وصف “امام زمان(عج) ” یا در وصف ” امام حسین (ع) ” می خواندن….

خیلی شعر پر معنائیست….

شکوفه نوشته:

به به
بسیار عالی….خیلی از خوندنش لذت بردم.

طاهری نوشته:

استادافتخاری درکاست کاروان اجرای بسیارزیبای ازاین غزل دارند که شنیدنش بسیارجذاب وشنیدنی

سجاد نوشته:

دوستان، معنی این بیت چی هست؟
“گر خداوند تعالی به گناهیم بگیرد
گو بیامرز که من حامل اوزار تو باشم”

7 نوشته:

گر خداوند تعالی به گناهیت بگیرد
گو بیامرز که من حامل اوزار تو باشم
اگر خدای بزرگ به سبب گناهی از تو،بازخواستت کند بگو که من گناهت را به گردن میگیرم

به نظر من این بیت اضافه شده است و سست میباشد.

ناشناخته نوشته:

اوزار به گمانم به مانای بار گناهان باشد، همانگونه که ۷ هفت اشاره کرده است

زهرا نوشته:

کلا معنی این شعر چیست؟

علی نوشته:

غم انگیز

محمد نوشته:

الحق که سعدی شاعر به تمام معناست.
گفتگوی عاشقانه با معشوقی که امیدی به وصالش ندارد و خود را در حد و مرتبه او نمیداند را بسیار زیبا به ادا کرده است. عشق و حسرت و سوز دل…
شنیدن آواز جناب افتخاری که در آلبوم کاروان در مایه اصفهان و بر روی چند بیتی از این غزل خوانده است را به علاقمندان شعر و موسیقی پیشنهاد میکنم.

محمد نوشته:

درباره ی بیت ” گر خداوند تعالی به گناهیت بگیرد/ گو بیامرز که من حامل اوزار تو باشم”: اشاره دارد به آیات “وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى” و “لِیَحْمِلُواْ أَوْزَارَهُمْ کَامِلَةً یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَمِنْ أَوْزَارِ الَّذِینَ یُضِلُّونَهُم بِغَیْرِ عِلْمٍ».

عاطفه سپیانی نوشته:

در بیت آخر “خاک بادا تن سعدی ، که تو او را نپسندی ” با وزن شعر بیشتر مطابقت داشته و در نسخه های دیگر دیده شده است.

هرروزیک غزل ناب ازسعدی شیرین سخن شیراز

غزل ۳۳

 
سعدی
 

کهن شود همه کس را به روزگار ارادت

مگر مرا که همان عشق اولست و زیادت

گرم جواز نباشد به پیشگاه قبولت

کجا روم که نمیرم بر آستان عبادت

مرا به روز قیامت مگر حساب نباشد

که هجر و وصل تو دیدم چه جای موت و اعادت

شنیدمت که نظر می‌کنی به حال ضعیفان

تبم گرفت و دلم خوش به انتظار عیادت

گرم به گوشه چشمی شکسته وار ببینی

فلک شوم به بزرگی و مشتری به سعادت

بیایمت که ببینم کدام زهره و یارا

روم که بی تو نشینم کدام صبر و جلادت

مرا هرآینه روزی تمام کشته ببینی

گرفته دامن قاتل به هر دو دست ارادت

اگر جنازه سعدی به کوی دوست برآرند

زهی حیات نکونام و رفتنی به شهادت

 
 

با دو بار کلیک بر روی هر واژه می‌توانید معنای آن را در لغت‌نامهٔ دهخدا جستجو کنید.

شماره‌گذاری ابیات | وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون) | شعرهای مشابه (وزن و قافیه) | منبع اولیه: ویکی‌درج | ارسال به فیس‌بوک

این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟

برای معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است اینجا کلیک کنید.

حاشیه‌ها

تا به حال ۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. برای نوشتن حاشیه اینجا کلیک کنید.

عبداله گراشی نوشته:

این شعر و شعرهای مشابه این یعنی اشعاری که به لحاظ وزن عروضی بر وزن این شعر باشند مختص گوشه کرشمه در دستگاه شور هستند لذا به نوازندگان سازهای ایرانی توصیه می شود هر گاه بخواهند بر قطعه ای در دستگاه شور در گوشه کرشمه آهنگ گذاری کنند از این وزن(مفاعلن فعلاتن،مفاعلن فعلاتن استفاده کنند) همچنانکه محمود کریمی استاد بی نظیر آواز ایران هم از این شعر سعدی برای بیان گوشه کرشمه استفاده نموده است.(روحش شاد)

وحید صباغپور نوشته:

در گوشه کرشمه دستگاه شور به روایت مرحوم محمود کریمی در بیت اول به جای واژه عشق واژه مهر به کار رفته است(روحش شاد)

شایق نوشته:

با سلام (که هجر و وصل تو دیدم چه جای موت و اعادت ) هجر و وصل از اصطلاحاتی است که همه عرفا از ان صحبت کرده اند برای انکه معانی این دو کلمه بیشتر روشن شود توضیحاتی در حد بضاعت میدهم . تمام انسانهای کامل در تمام اوقات بیاد خدا هستند و دم و لحظه ای نیست که بی یاد خدا باشند و به این معنا هجری در کار نیست و عرفا دایما در وصل دوست هستند ( تو در نظر نشسته ای من به کجا نظر کنم تو شهر دل گرفته ای من به کجا سفر روم ) اما گاهی برای انان حالتی بیش می اید وصف ناشدنی و به انان لذتی دست می دهدو به حالتی می روند که وجد و شوقی دست میدهد که در عبارت نمی گنجد و معمولا این حالت را به شب قدر تشبیه میکنند ( چه مبارک سحری بود و چه فرخوانده شبی ان شب قدر که این تازه براتم دادند ) و یا به حالتی که لب بر لب نازنینی گذاشته اند و او را در اغوش کشیده اند و همین تشبیهاست که افراد کم اطلاع را در مورد عرفا به شک می اندازد و می بندارند انان انسانهای لاابالی و بی بند و بار بوده اند و بخصوص حافظ که بیشترین شعرها را در این مورد دارد از قبیل ( زلف اشفته و خوی کرده و خندان لب و مست بیراهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان نیم شب دوش به بالین من امد بنشت سر فرا گوش من اورد به اوای حزین گفت کای عاشق دیرینه من خوابت هست عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند کافر عشق بود گر نشود باده یرست …. ) و یا (کنار اب و بای بید و طبع شعر و یاری خوش معاشر دلبری شیرین و ساقی گلعذاری خوش الا ای دولنی طالع که قدر وقت میدانی گوارا بادت این عشرت که داری روزگاری خوش …. ) و (مقام امن و می بیغش و رفیق شفیق گرت مدام میسر شود زهی توفیق … ) در مورد این شعر اخری جایی خواندم که حافظ نیز دنبال خانه خالی می گشته و مشکلات جوانان امروز را داشته است أأ سعدی نیز از این دست اشعار فراوان دارد بهر حال وقتی چنین حالت و وقت خوشی برای عارف بیش می اید او به وصل جانان رسیده است و در اوقات دیگر او در هجر است . برخی از عرفا هجران را میبسندند و برخی وصل را بابا طاهر می فرماید ( یکی درد و یکی درمان بسندد یکی وصل ویکی هجران بسندد من از درد و درمان و وصل هجران بسندم انچه را جانان یسندد )و خلاصه ( ماییم و در میکده تا یار چ خواهد )

شایق نوشته:

با سلام وصل دوست را در این شعر حافط ملاحظه کنید (بکوی میکده یا رب سحر چه مشغله بود که جوش شاهد و ساقی و شمع ومشعله بود حدیث عشق که از حرف و صوت مستغنیست بناله دف و نی در خروش و ولوله بود مباحثی که دز ان مجلس جنون میرفت ورای مدرسه و قال و قیل مسئله بود )

هرروزیک غزل ناب ازسعدی شیرین سخن شیراز

غزل ۲۲۶

 
سعدی
 

درخت غنچه برآورد و بلبلان مستند

جهان جوان شد و یاران به عیش بنشستند

حریف مجلس ما خود همیشه دل می‌برد

علی الخصوص که پیرایه‌ای بر او بستند

کسان که در رمضان چنگ می‌شکستندی

نسیم گل بشنیدند و توبه بشکستند

بساط سبزه لگدکوب شد به پای نشاط

ز بس که عارف و عامی به رقص برجستند

دو دوست قدر شناسند عهد صحبت را

که مدتی ببریدند و بازپیوستند

به در نمی‌رود از خانگه یکی هشیار

که پیش شحنه بگوید که صوفیان مستند

یکی درخت گل اندر فضای خلوت ماست

که سروهای چمن پیش قامتش پستند

اگر جهان همه دشمن شود به دولت دوست

خبر ندارم از ایشان که در جهان هستند

مثال راکب دریاست حال کشته عشق

به ترک بار بگفتند و خویشتن رستند

به سرو گفت کسی میوه‌ای نمی‌آری

جواب داد که آزادگان تهی دستند

به راه عقل برفتند سعدیا بسیار

که ره به عالم دیوانگان ندانستند

 
 

با دو بار کلیک بر روی هر واژه می‌توانید معنای آن را در لغت‌نامهٔ دهخدا جستجو کنید.

شماره‌گذاری ابیات | وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف) | شعرهای مشابه (وزن و قافیه) | منبع اولیه: ویکی‌درج | ارسال به فیس‌بوک

این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟

گلهای جاویدان » شمارهٔ ۱۲۹ » (ماهور) (۱۳:۲۵ - ۱۷:۴۲) خواننده آواز: قوامی (فاخته‌ای)، حسین سراینده شعر آواز: سعدی شیرازی (غزل) مطلع شعر آواز: درخت غنچه بر آورد و بلبلان مستند

گلهای رنگارنگ » شمارهٔ ۲۱۲ » (ماهور) (۱۲:۴۴ - ۱۳:۴۴) نوازندگان: مرتضی محجوبی (‎پیانو) خواننده آواز: قوامی (فاخته‌ای)، حسین سراینده شعر آواز: سعدی شیرازی (غزل) مطلع شعر آواز: درخت غنچه بر آورد و بلبلان مستند

گلهای رنگارنگ » شمارهٔ ۴۹۱ » (ماهور) (۳۲:۲۴ - ۳۶:۰۲) نوازندگان: همایون خرم (‎ویولن) خواننده آواز: گلپایگانی، سیّدعلی‌اكبر سراینده شعر آواز: سعدی شیرازی (غزل) مطلع شعر آواز: درخت غنچه بر آورد و بلبلان مستند

برای معرفی آهنگهای دیگری که در متن آنها از این شعر استفاده شده است اینجا کلیک کنید.

ادامه نوشته

هرروزیک غزل ناب ازسعدی شیرین سخن شیرازغزل ۷۸

غزل ۷۸

 
سعدی
 

امشب به راستی شب ما روز روشن است

عید وصال دوست علی رغم دشمن است

باد بهشت می‌گذرد یا نسیم باغ

یا نکهت دهان تو یا بوی لادن است

هرگز نباشد از تن و جانت عزیزتر

چشمم که در سرست و روانم که در تن است

گردن نهم به خدمت و گوشت کنم به قول

تا خاطرم معلق آن گوش و گردن است

ای پادشاه سایه ز درویش وامگیر

ناچار خوشه چین بود آن جا که خرمن است

دور از تو در جهان فراخم مجال نیست

عالم به چشم تنگ دلان چشم سوزن است

عاشق گریختن نتواند که دست شوق

هر جا که می‌رود متعلق به دامن است

شیرین به در نمی‌رود از خانه بی رقیب

داند شکر که دفع مگس بادبیزن است

جور رقیب و سرزنش اهل روزگار

با من همان حکایت گاو دهلزن است

بازان شاه را حسد آید بدین شکار

کان شاهباز را دل سعدی نشیمن است

قلب رقیق چند بپوشد حدیث عشق

هرچ آن به آبگینه بپوشی مبین است

 
 

با دو بار کلیک بر روی هر واژه می‌توانید معنای آن را در لغت‌نامهٔ دهخدا جستجو کنید.

شماره‌گذاری ابیات | وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف) | شعرهای مشابه (وزن و قافیه) | منبع اولیه: ویکی‌درج | ارسال به فیس‌بوک

این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟

گلهای رنگارنگ » شمارهٔ ۵۳۶ » (اصفهان) (۰۸:۳۱ - ۱۶:۱۲) نوازندگان: عبادی، احمد (‎سه‌تار) خواننده آواز: قوامی (فاخته‌ای)، حسین سراینده شعر آواز: سعدی شیرازی (ترکیب بند) مطلع شعر آواز: در بهشت گشودند بر جهان ناگه

برای معرفی آهنگهای دیگری که در متن آنها از این شعر استفاده شده است اینجا کلیک کنید.

ادامه نوشته

هرروزیک غزل ناب ازسعدی شیرین سخن شیراز

غزل ۴۰۵

 
سعدی
 

هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم

نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم

شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم

حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد

دگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم

مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی

که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم

من رمیده دل آن به که در سماع نیایم

که گر به پای درآیم به دربرند به دوشم

بیا به صلح من امروز در کنار من امشب

که دیده خواب نکرده‌ست از انتظار تو دوشم

مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم

که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم

به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت

که تندرست ملامت کند چو من بخروشم

مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن

سخن چه فایده گفتن چو پند می‌ننیوشم

به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل

و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم

 
 

با دو بار کلیک بر روی هر واژه می‌توانید معنای آن را در لغت‌نامهٔ دهخدا جستجو کنید.

شماره‌گذاری ابیات | وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون) | شعرهای مشابه (وزن و قافیه) | منبع اولیه: ویکی‌درج | ارسال به فیس‌بوک

این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟

محمدرضا شجریان » سر عشق » ساز و آواز

سینا سرلک » رومی 2 » سر عشق

علیرضا افتخاری » نسیما » آواز به همراهی سه تار

ایرج بسطامی » فسانه » تصنیف هزار جهد

برگ سبز » شمارهٔ ۳۱۲ » (ماهور) (۱۱:۱۹ - ۲۴:۳۷) نوازندگان: فرهنگ شریف (‎تار) خواننده آواز: گلپایگانی، سیّدعلی‌اکبر سراینده شعر آواز: سعدی شیرازی (غزل) مطلع شعر آواز: هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم

یک شاخه گل » شمارهٔ ۳۶۴ » (سه گاه) (۰۶:۰۳ - ۰۸:۳۲) نوازندگان: جلیل شهناز (‎تار) خواننده آواز: ناصر مسعودی سراینده شعر آواز: سعدی شیرازی (غزل) مطلع شعر آواز: هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم

برای معرفی آهنگهای دیگری که در متن آنها از این شعر استفاده شده است اینجا کلیک کنید.

ادامه نوشته

هرروزیک غزل ناب ازسعدی شیرین سخن شیرازغزل ۴

غزل ۴

 
سعدی
 

اگر تو فارغی از حال دوستان یارا

فراغت از تو میسر نمی‌شود ما را

تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش

بیان کند که چه بودست ناشکیبا را

بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم

به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را

به جای سرو بلند ایستاده بر لب جوی

چرا نظر نکنی یار سروبالا را

شمایلی که در اوصاف حسن ترکیبش

مجال نطق نماند زبان گویا را

که گفت در رخ زیبا نظر خطا باشد

خطا بود که نبینند روی زیبا را

به دوستی که اگر زهر باشد از دستت

چنان به ذوق ارادت خورم که حلوا را

کسی ملامت وامق کند به نادانی

حبیب من که ندیدست روی عذرا را

گرفتم آتش پنهان خبر نمی‌داری

نگاه می‌نکنی آب چشم پیدا را

نگفتمت که به یغما رود دلت سعدی

چو دل به عشق دهی دلبران یغما را

هنوز با همه دردم امید درمانست

که آخری بود آخر شبان یلدا را

 
 

با دو بار کلیک بر روی هر واژه می‌توانید معنای آن را در لغت‌نامهٔ دهخدا جستجو کنید.

شماره‌گذاری ابیات | وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف) | شعرهای مشابه (وزن و قافیه) | منبع اولیه: ویکی‌درج | ارسال به فیس‌بوک

این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟

اشکان کمانگری » بادآباد » چون دل به عشق دهی

محمدرضا شجریان » گلبانگ شجریان (بت چین) » ساز و آواز (تار) "دستگاه ماهور"

گلهای تازه » شمارهٔ ۴۲ » (بیات ترک) (۱۲:۱۹ - ۱۳:۱۵) نوازندگان: جلیل شهناز (‎تار) خواننده آواز: شجریان، محمدرضا سراینده شعر آواز: سعدی شیرازی (غزل) مطلع شعر آواز: اگر تو فارغی ز حال دوستان یارا

گلهای تازه » شمارهٔ ۲۰۰ » (بیات کرد) (۰۶:۲۸ - ۰۷:۱۴) خواننده آواز: اخوان، هنگامه سراینده شعر آواز: سعدی شیرازی (غزل) مطلع شعر آواز: اگر تو فارغی ز حال دوستان یارا

یک شاخه گل » شمارهٔ ۳۸۷ » (ابوعطا) (۱۳:۵۳ - ۱۵:۴۵) نوازندگان: حبیب‌الله بدیعی (‎ویولن) خواننده آواز: پوران سراینده شعر آواز: سعدی شیرازی (غزل) مطلع شعر آواز: بیا که وقت بهارست تا من و تو بهم

محمدرضا شجریان » اجراهای خصوصی » ساغر می – اجرای خصوصیِ شجریان، موسوی، یاحقی و اکبری

برای معرفی آهنگهای دیگری که در متن آنها از این شعر استفاده شده است اینجا کلیک کنید.

ادامه نوشته

هرروزیک غزل ناب ازسعدی شیرین سخن شیرازغزل ۱۳۰

غزل ۱۳۰

 
سعدی
 

دوش دور از رویت ای جان جانم از غم تاب داشت

ابر چشمم بر رخ از سودای دل سیلاب داشت

در تفکر عقل مسکین پایمال عشق شد

با پریشانی دل شوریده چشم (چشمم) خواب داشت

کوس غارت زد فراقت گرد شهرستان دل

شحنه عشقت سرای عقل در طبطاب داشت

نقش نامت کرده دل محراب تسبیح وجود

تا سحر تسبیح گویان روی در محراب داشت

دیده‌ام می‌جست و گفتندم نبینی روی دوست

خود درفشان بود چشمم کاندر او سیماب داشت

ز آسمان آغاز کارم سخت شیرین می‌نمود

کی گمان بردم که شهدآلوده زهر ناب داشت

سعدی این ره مشکل افتادست در دریای عشق

اول آخر در صبوری اندکی پایاب داشت

 
 

با دو بار کلیک بر روی هر واژه می‌توانید معنای آن را در لغت‌نامهٔ دهخدا جستجو کنید.

شماره‌گذاری ابیات | وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف) | شعرهای مشابه (وزن و قافیه) | منبع اولیه: ویکی‌درج | ارسال به فیس‌بوک

این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟

محمدرضا شجریان » دستان » آواز و نی

محمدرضا شجریان » دستان » ادامه ی آواز با کمانچه

برای معرفی آهنگهای دیگری که در متن آنها از این شعر استفاده شده است اینجا کلیک کنید.

ادامه نوشته

هرروزیک غزل ناب ازسعدی شیرین سخن شیراز

غزل ۱۴۱

 
سعدی
 

هر که دلارام دید از دلش آرام رفت

چشم ندارد خلاص هر که در این دام رفت

یاد تو می‌رفت و ما عاشق و بیدل بدیم

پرده برانداختی کار به اتمام رفت

ماه نتابد به روز چیست که در خانه تافت

سرو نروید به بام کیست که بر بام رفت

مشعله‌ای برفروخت پرتو خورشید عشق

خرمن خاصان بسوخت خانگه عام رفت

عارف مجموع را در پس دیوار صبر

طاقت صبرش نبود ننگ شد و نام رفت

گر به همه عمر خویش با تو برآرم دمی

حاصل عمر آن دمست باقی ایام رفت

هر که هوایی نپخت یا به فراقی نسوخت

آخر عمر از جهان چون برود خام رفت

ما قدم از سر کنیم در طلب دوستان

راه به جایی نبرد هر که به اقدام رفت

همت سعدی به عشق میل نکردی ولی

می چو فرو شد به کام عقل به ناکام رفت

 
 

با دو بار کلیک بر روی هر واژه می‌توانید معنای آن را در لغت‌نامهٔ دهخدا جستجو کنید.

شماره‌گذاری ابیات | وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف) | شعرهای مشابه (وزن و قافیه) | منبع اولیه: ویکی‌درج | ارسال به فیس‌بوک

این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟

جمال الدین منبری » تک آهنگ های جمال الدین منبری » یاد تو (دلارام)

برای معرفی آهنگهای دیگری که در متن آنها از این شعر استفاده شده است اینجا کلیک کنید.

حاشیه‌ها

تا به حال ۲۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. برای نوشتن حاشیه اینجا کلیک کنید.

ادامه نوشته

هرروزیک غزل ناب ازسعدی شیرین سخن شیراز

آن که هلاک من همی‌خواهد و من سلامتش

غزل ۳۲۱

 
سعدی
 

آن که هلاک من همی‌خواهد و من سلامتش

هر چه کند ز شاهدی کس نکند ملامتش

میوه نمی‌دهد به کس باغ تفرج است و بس

جز به نظر نمی‌رسد سیب درخت قامتش

داروی دل نمی‌کنم کان که مریض عشق شد

هیچ دوا نیاورد باز به استقامتش

هر که فدا نمی‌کند دنیی و دین و مال و سر

گو غم نیکوان مخور تا نخوری ندامتش

جنگ نمی‌کنم اگر دست به تیغ می‌برد

بلکه به خون مطالبت هم نکنم قیامتش

کاش که در قیامتش بار دگر بدیدمی

کانچه گناه او بود من بکشم غرامتش

هر که هوا گرفت و رفت از پی آرزوی دل

گوش مدار سعدیا بر خبر سلامتش

 
 
ادامه نوشته

ابوعبدالله جعفر بن محمد بن حکیم بن عبدالرحمن بن آدم رودکی، پدر شعر فارسی، استاد شاعران جهان

رودکی

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
ابوعبدالله جعفر بن محمد بن حکیم بن عبدالرحمن بن آدم
رودکی
Rudaky dushanbe (Cropped).jpg
تندیس رودکی در دوشنبه، تاجیکستان
زمینهٔ کاری شعر، موسیقی
زادروز ۲۴۴ (قمری)
۲۳۷ خورشیدی
۸۵۸ (میلادی)
پنجکنت، تاجیکستان کنونی
پدر و مادر محمدبن حکیم‌بن عبدالرحمن
مرگ ۳۲۹ (قمری) ۸۵ سال
۳۱۹ خورشیدی ۸۲ سال
۹۴۰ (میلادی) ۸۲ سال
پنجکنت
ملیت ایرانی
محل زندگی پنجکنت و بخارا
جایگاه خاکسپاری پنجکنت
در زمان حکومت سامانیان
نام(های)
دیگر
رودکی سمرقندی
لقب پدر شعر فارسی
استاد شاعران جهان
کتاب‌ها مثنوی کلیله و دمنه
مثنوی سندباد نامه
فرزندان عبدالله

ابوعبدالله جعفر بن محمد بن حکیم بن عبدالرحمن بن آدم متخلص به رودکی و مشهور به استاد شاعران (زادهٔ ۲۴۴، رودک - درگذشتهٔ ۳۲۹، پنجکنت) نخستین شاعر مشهور پارسی‌سرای حوزه تمدن ایرانی در دورهٔ سامانی در سدهٔ چهارم هجری قمری و استاد شاعران این قرن در ایران است. در اشعار رودکی با باور به ناپایداری و بی‌وفایی جهان، اندیشه غنیمت‌شمردن فرصت، شادی و شادخواری روبه‌رو می‌شویم.

او در روستایی به‌نام بَنُج رودک(پنجکنت در تاجیکستان امروزی) در ناحیه رودک در نزدیکی نخشب و سمرقند به دنیا آمد.

رودکی را نخستین شاعر بزرگ پارسی‌گوی و پدر شعر پارسی می‌دانند که به این خاطر است که تا پیش از وی کسی دیوان شعر نداشته‌است و این از نوشته‌های ایرانی عربی نویس هم عصر رودکی- ابوحاتم رازی مسجل می‌گردد.ریچارد فرای عقیده دارد که رودکی در تغییر خط از خط پهلوی به خط فارسی نقش داشته‌است.از تمام آثار رودکی که گفته می‌شود بیش از یک میلیون و سیصد هزار بیت و نیز شش مثنوی بوده‌است، فقط ابیاتی پراکنده به همراه چند قصیده، غزل و رباعی باقی‌مانده‌است. تعداد بیت‌های باقی‌مانده از رودکی را ۱۰۴۷ بیت گزارش می‌کنند

ادامه نوشته