بگوازآسمان ازابرازباران
برای من چه آوردی؟؟پرستوجان
زمان رویش گلهای داوودیست
بیاای کولی زیبای سرگردان
غروب انگاردرسوگ درختان است
رسیده است آه شایدفصل پاییزان
بیابامن بگوازکوچ لک لک ها
مراتاسرزمین شعربرگردان
بیاازجاده های رفته برگردیم
بسوی نبض مستی آتش وعصیان
شب دیشب که بایارم سحرکردم
چه زیبابودولی شب زودشدپایان
نمیدانم کجاگم کرده ام دل را
چراافتاده ام دنبال دل ؛ حیران؟؟؟
گمانم درشب چشمان توگم شد
درآن رویادرآن اندوه بی پایان
کسی فریاددارددرضمیرمن
که ای شاعرچه میخواهی ازاین حرمان؟؟
مگرباچشمهای خودنمی بینی
که خودرامیکشم بردوش خود پنهان
سپس درگوش من آرام میخواند
رهاکن خویش راازخویش اززندان
وبشکن بغض چندین ساله راامشب
مرافریادکن فریادکن باران

اکبرعسکری

 

براساس شعرشاعرخوبمان مهدی فرجی

ابری خبر کن قاصد باران ، پرستو جان !
عطری بیفشان بر حیاط خانه ، شب بو جان !